می گویند: دخترشان به مرز ترشیدگی رسیده، یا پسرشان هر جا خواستگاری می رود، دست رد به سینه اش می زنند...و باید فکر چاره بود که بختشان باز شود.
مادربزرگ و خاله کوچیکه و عمه خانم می گویند : باید برایش سرکتاب باز کنیم. خودش هم می گوید بروم فال قهوه بگیرم تا اوضاع و احوالم را واضح تر بشناسم و بدانم به کجا می روم.
به راستی اینچه نیروی اسرارآمیزی است که ما را به سمت یک نفر میکشد و از فردی دیگر- که شاید به چشم یک شاهد بیطرف به همان اندازه خواستنی باشد- دور میکند؟
شاید با زن و شوهرهایی برخورد کرده باشید که ظاهرا از هیچ نظر به هم نمیخورند، اما در عین حال زندگی بسیار خوبی دارند، و شما هم نمیتوانید بفهمید چرا ؟؟؟
من چنین زوجی را میشناسم: یک مرد قوی هیکل که در گذشته ورزشکار بوده و در حال حاضر مربی یک تیم ورزشی است، و آخر هفته با دوست هایش به ورزش می روند و فروشنده موفقی هم هست. همسر همین آقا، خانمی ریز نقش و آرام است که همه وقتش را در خانه میگذارند. او حتی برای صرف شام هم دوست ندارد از خانه بیرون برود!
بلوغ، یک پدیده ی طبیعى است که زمان آن در همه کس و همه جا یکسان نیست. از مطالعه ی حالات انسانها در نقاط مختلف جهان، این حقیقت به دست می آید که معمولا دختران و پسرانى که در نقاط گرمسیر زندگى مى کنند و با شرایط رشد و نمو آن مناطق پرورش مى یابند، زودتر از جوانانى که در نقاط سردسیر زندگى مى کنند به حد بلوغ مى رسند.
البته براى استقلال در امر ازدواج، تنها رسیدن به سن بلوغ جنسى کافى نیست، بلکه علاوه بر آن، دختر و پسر باید ((رشید)) باشند، یعنى بتوانند مصلحت خود را تشخیص دهند تا اراده ی آنان در امر ازدواج، یک رکن اساسى به شمار آید.
وقتی وضعیت در خانهی پدری، شوم و اندوهبار باشد، ازدواج یک راه گریز محسوب میشود.
تعجبی ندارد که خیلیها این راه گریز را انتخاب میکنند؛ اما بهطور معمول، این مسیری است که شما را از چاله درآورده و به چاه میاندازد.
یکی دو سال دیگر در خانهی پدر و مادر ماندن، بهتر از آن است که با نخستین پیشنهاد ازدواج، تن به تاهل دهید، چون آنوقت ممکن است شریک زندگیتان تا آخر عمر سبب رنجش و آزار شما گردد.